loading...
جبهه ولایت
آخرین ارسال های انجمن
مجید1400 بازدید : 159 دوشنبه 04 مهر 1390 نظرات (0)

لا ، لی ، لو

مردی به نزد عالمی نحوی رفت تا حال برادر وی را جویا شود و از ترس اینکه مبادا در سوال خویش مرتکب غلط اعرابی شود،گفت: اخاک،اخیک،اخوک،ها هنا؟ برادرت کجاست؟ نحوی نز در پاسخ گفت: لا،لی،لو، ما هو حضر! نیست او حضور ندارد!

برای دیدن بقیه لطیفه به ادامه مطلب بروید

لا ، لی ، لو

مردی به نزد عالمی نحوی رفت تا حال برادر وی را جویا شود و از ترس اینکه مبادا در سوال خویش مرتکب غلط اعرابی شود،گفت: اخاک،اخیک،اخوک،ها هنا؟ برادرت کجاست؟ نحوی نز در پاسخ گفت: لا،لی،لو، ما هو حضر! نیست او حضور ندارد!

نزول آیه به ضرب چماق

سه نفر مسجدی ساختند. یکی محمد نام داشت و دیگری ابراهیم و سومی،موسی پس از آن، امام جماعتی را برای مسجدشان معین کردند. شبی امام جماعت در نماز مغرب سوره اعلی را خواند تا به این آیه رسید: صحف ابراهیم و موسی}؛ در کتب ابراهیم و موسی. آنکه محمد نام داشت، اسم خود را نشنید و با خود گفت:حتما رفقای من پولی به امام داده اند، که نامشان را در نماز می برد. به ناچار کیسه پولی را برای امام جماعت آورد و التماس دعا خواست، امام مقصودش را ندانست. آن مرد بار دیگر پولی به امام داد،باز تفاوتی حاصل نشد. دفعه آخر بر در مسجد ایستاد، وقتی محل خلوت شد،چماقی بر فرق امام جماعت زد،سر امام شکست؛ امام پرسید: چرا چنین می کنی؟ گفت: من مبلغی خرج کردم و مسجد ساختم و مبلغی هم به تو دادم؛ ولی تو تنها اسم رفقای مرا می بری و نامی از من به میان نمی آوری. امام گفت: ناراحت نباش، این دفعه اسم تو را هم می برم. امام چون بار دیگر به مسجد آمد و مشغول نماز شد،این آیه را چنین خواند: {صحف محمد و ابراهیم و موسی} مامومین گفتند: آیه چنین نیست گفت:راست می گویید؛لکن این آیه دیشب بر ضرب چماق نازل شده است،

درخت خربزه!!

شخصی اعرابی به مسجد رفت و در نماز جماعت شرکت کرد. امام جماعت سوره بقره را خواند. اعرابی بر اثر ایستان زیاد، بسیار خسته شد. بدین جهت نمازش را رها کرد و رفت. بعد از چند روز ،در مسجدی به نماز جماعت اقتدا کرد. امام قرائت سوره فیل را شروع کرد، اعرابی فورا نمازش را شکست و پا به فرار گذاشت. گفتند:چرا چنین می کنی؟ گفت:آن امام سوره بقره را خواند،ما از پا افتادیم؛ وای به حال ما که این امام می خواهد سوره فیل را بخواند. درخت گِردکان با این بزرگی درخت خربزه الله اکبر

قاف ، قوف ، قیف

دو نفر با یک دیگر رفیق بودند؛ یکی از آن دو ، فضل و کمالش بیشتر بود و دیگری بهره چندانی از کمال نداشت. از بس که رفیف بی کمال بالای منبر سخنان غلط می گفت،روزی رفیق با کمال گفت: هر وقت بالای منبر سخن بی قاعده و غلط گفتی ، من سرفه می کنم تا سخنت را اصلاح کنی. تا اینکه روزی رفیق بی کمال بر بالای منبر رفت تا سوره قاف را تفسیرکند؛لذا گفت: “قاف” از قضا رفیقش بی اختیار سرفه کرد . رفیق منبریش به خیال آنکه آیه را غلط تلفظ نموده ،گفت:”قوف”. این بار رفیقش عمدا سرفه کرد تا اشتباهش را به او بفهماند . رفیق منبری گفت:”قیف”. دوستش بار دیگر سرفه کرد. رفیق منبری گفت:سرفه و مرگ ،خلاصه یا “قاف” یا “قوف” یا “قیف” تعجیل برای نماز مؤذنی اذان می‌گفت و مردم به تعجیل و شتاب ، روی به مسجد می‌نهادند و برای صف نماز جماعت از هم سبقت می‌گرفتند. ظریفی حاضر بود گفت: واللّه اگر مؤذن به جای حَیّ عَلی الصلاة، حَیّ علی الزکات می‌گفت، مردم در فرار از مسجد بر همدیگر سبقت می‌گرفتند! !

اسم مناسب

یکی از خلفای عباسی که بسیار ظالم و ستمگر بود به یکی از ندیمان خویش گفت: ‌برای من لقبی پیدا کن که پسوند آن اسم اللّه باشد، مثل اَلْمُعتَصم بِاللّه، آن ندیم پس از لحظه‌ای گفت: هیچ لقبی برای تو مناسب‌تر از «نعوذُ باللّه» نیست!

منزلت شب قدر خدا!

شخصی شنید که در شب قدر هزار مرتبه سوره إِنّا أنزلناهُ، باید خواند آن شب هزار مرتبه سوره مبارکه را خواند. متأسفانه إِنّا أنزلنا فی لیلة القدر… می‌خواند صبح آن روز او را دیدند که تسبیح در دست دارد و می‌گوید هُ هُ هُ هُ … به او گفتند چرا چنین می‌گویی؟ گفت: دیشب هُ إنّا أنزلناه را نگفته‌ام، اکنون دارم جبران می‌کنم.

در مقام وعظ

کشیش در مقام وعظ، برای مریدان خود اوصاف بهشت را می گفت و ابداُ از جهنم دم نمی زد، تا اینکه روزی یکی از حاضران گفت: شما همیشه برای مردم بهشت را شرح می دهید، آخر یک روز هم از جهنم بگویید! کشیش گفت: اما جهنم را تمام شما می روید و تماشا می کنید و از خصوصیات آن مطلع می شوید، ولی بهشت را که نخواهید دید برایتان شرح می دهم تا اگر آن را ندیدید دست کم وصفش را شنیده باشید.

اطمینان قلبی

همسایه (اصمعی) از او چند درهم قرض کرد. روزی اصمعی به او گفت : آیا به یاد قرضت هستی؟ همسایه جواب داد: بله آیا تو به من اطمینان نداری؟ اصمعی گفت: چرا مطمئنم ، اما مگر نشنیده‌ای که حضرت ابراهیم علیه‌السلام به پروردگارش ایمان داشت و خداوند از او پرسید: «اَوَ لَم تومِن ، مگر ایمان نیاورده‌ای) و ابراهیم علیه‌السلام پاسخ داد: (بَلی وَلکِن لِیَطمئنَّ قَلبی ؛ چرا ولی می‌خواهم قلبم آرامش یابد.)

بهلول و مرد ثروتمند

شخص ثروتمندی خواست بهلول را در میان جمعی به مسخره بگیرد. به بهلول گفت: هیچ شباهتی بین من و تو هست؟ بهلول گفت: البته که هست. مرد ثروتمند گفت: چه چیز ما به همدیگر شبیه است، بگو! بهلول جواب داد: دو چیز ما شبیه یکدیگر است، یکی جیب من و کله تو که هر دو خالی است و دیگری جیب تو و کله من که هر دو پر است.!

جمله سازی قرآنی

می گن با فرید و مجید و حمید جمله بساز ، می گه : شما ۲ نفرید به قرآن مجید عین همید

دلیل ترک نماز

فردی نماز نمی‌خواند ، به او گفتند: چرا نماز نمی‌خوانی؟ جواب داد: مگر قرآن نمی‌خوانید؟ قرآن می‌فرماید: لا تقرَبو الصَّلاة ؛ نزدیک نماز نشوید و بقیه آیه را که چنین است نخواند: لا تقرَبوا الصَّلاةَ و اَنتُم سُکری ؛ نزدیک نماز نشوید در حالی که مستید.

ملای شکمو

وقتی ملا جوان بود، پدرش او را به بازار فرستاد تا کله پاچه بخرد. ملانصرالدین در راه گرسنه شد و تمام کله پاچه را خورد و دندانها و استخوانهایش را برای پدرش آورد. پدر ملا گفت: این که استخوان خالی است پس گوش آن کو؟ ملا جواب داد: گوسفند بیچاره کر بود و گوش نداشت. پدر ملا گفت: پس بگو بدانم زبانش کو؟ ملا جواب داد: حیوان زبان بسته لال بود و زبان نداشت. پدر ملا گفت: پس چشمانش کو؟ ملا جواب داد: گوسفند کور بود و چشم نداشت. پدر ملا گفت: پوستش کو؟ ملانصرالدین جواب داد: بیچاره کچل بود اما خدا را شکر دندانهای سالم و محکمی داشت که آن را برایتان آورده ام.

 

در عهد حضرت عیسی (ع) شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست؟ گفت: مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: ای بی شرم! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟

 

یک روز علامه جعفری سوار تاکسی شده بودند در مسیر راه نفس عمیقی میکشه و از ته دل میگه: ای خدای من!
راننده تاکسی با اعتراض میگه یه جوری میگی ای خدای من که انگار فقط خدای شماست!!
ایشان در جواب فورا دو بیت از سعدی می خواند:
چنان لطف او شامل هرتن است / که هر بنده گوید خدای من است
چنان کار هرکس به هم ساخته / کــــه گویا به غیری نپرداخته

 

شخصی نزد آیت الله بروجردی رفت و گفت: یکی از طلبه‌های شما جنسی را از مغازه من دزدیده است.
ایشان در پاسخ فرمود : « آن دزد عبا و عمامه‌ای را هم از ما برده است

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام به سایت خودتون خوش آمدید این وبلاگ در حمایت از ولایت ایجاد شده است اما چند کلامی با مخالفان ولایت : بدانید که تا وقتی ما زنده هستیم از ولایت پاسداری خواهیم کرد و دشمنان ولایت را هلاک می نماییم تا نابودی اسرائیل یا علی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 51
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 49
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 74
  • بازدید ماه : 202
  • بازدید سال : 1,285
  • بازدید کلی : 27,346
  • تبلیغات

    تبلیغات
    حتما کلیک کنید